مهریه
چند شب پیش رفته بودم خیابان انقلاب برای درسهایی که این ترم در دانشگاه میدهم کتاب تهیه کنم. حوالی ساعت 6 بعد از ظهر بود. پیاده رو مملو از دانشجویانی بود که اول ترمی اومده بودن کتاب بخرن. کتابهای خودم و چند تا کتابی را هم که خاله امیرحسین سفارش داده بود را خریدم. در راه برگشت بودم که به یاد نوستالژی همیشگی خودم در برگشت از خیابان انقلاب افتادم! هر موقع کتاب می خرم و بر می گردم این خاطره برایم تداعی می شود.
دورانی که ما نامزد بودیم و هنوز عقد نکرده بودیم قرار شده بود هر بار که باهم بیرون می رویم یا من به منزل بانو می رفتم صیغه چند ساعته بخوانیم!! خوب هر بار خواندش هم یک مهریه ای می خواهد. به همین بهانه ها من کادو های فانتزی و بامزه مثل یک عالمه عروسک کوچولو موچولو به مامان امیرحسین هدیه دادم.{جالبه مهمانهایی که بعد از ازدواج منزل ما می امدن فکر می کردن تمام عروسکها برای دوران دختری همسر بانوه و تعجب میکردن وقتی میشنیدن خیلی از اونها را من سالها قبل از ازدواج خریده بودم-شاید یه تعدادیش ار از مکه خریده بودم برای این ایام-}
یکی از روزهای مهر سال 86 که ما هر دو دانشجوی کارشناسی بودیم برای خردیدن کتاب رفته بودم انقلاب.ماه رمضان بود و روزه بودیم. مامان و عمه امیرحسین هم یک لیستی از کتابهایی که اون ترم لازم داشتن به من دادن. که الان فقط یکیش که مال مامان امیرحسین بود یادمه"فرهنگ لغات تغذیه". خلاصه منم با یه ذوق و شوقی کتابها را خریدم. بعد از ظهر می خواستیم بریم نماشگاه قران. من رفتم دنبال مامان امیرحسین دانشگاهشون. وقتی کتابها را بهش دادم کلی ذوق کرد.{ می گفت قرار بود با یکی از دوستاش برن بخره منتهی وقتی من رفته بودم انقلاب به دوستش گفته شوهرم برام میخره و کلی پز داده!! } خلاصه اون چند جلد کتاب اون شب مهریه مامان امیرحسین شد و ما هر موقع دوتایی میریم انقلاب یا اون کتابها را می بینیم باهم یاد اون خاطره را میکنیم .