ناهار دورهمی
سلام گلم
امروز صبح باهم رفتیم کلاس قران. شما یواشی تو دل من تکون می خوردی و واسه خودت شیطونی می کردی. برگشتنی رفتیم باهم مسجد. اومدم خونه بابایی زنگ زد که دارم میام. واسش تن ماهی گذاشتم من و شما هم خورش به داشتیم. وقتی بابایی رسید مامان بزرگ زنگ زد که بابابزرگ از بیرون خورش آلو اسفناج خریده و نهارو میان خونه ما با هم بخوریم. خلاصه بابایی نذاشت من اصلا کاری بکنم. خودش تن تن میز و چید و سالاد درست کرد و پلو بارگذاشت. خلاصه وقتی مامان بزرگ اینا اومدن دور هم شیش نفری یه ناهار خوب خوردیم. راستی اینو بگم که بابا واسه شما هم سرمیز بشقاب و قاشق گذاشته بود.تو کلی ذوق می کردی و تکون می خوردی. بابا که کلی خسته بود رفت که یه دراز بکشه دو سه ساعتی خوابش برد!! مامان بزرگ اینا تا اذون اینجا بودن و بعد نماز رفتن خونشون.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی