اتاق امیرحسین در حال آماده سازی...
دیروز قرار بود ساعت 2 بعد از ظهر سرویس خواب امیرحسین را بیارن. بابا زود از سرکار اومد و یه جارو به اتاقت که خالی کرده بود زد. بماند که ساعت 2 شد 5،5 شد 7:30 و آخرم 9:30 رسید و تاساعت 1 داشتن مونتاژش می کردن.
دیگه منو بابا حسابی خسته شده بودیم.بابا صبح ساعت5:30 بلند شد و با بابابزرگ رفتم بیمه. منم ساعت 8 پاشودم و باهم رفتیم کلاس قران. تو امروز خیلی تکون میخوری و بعضی موقعها از شدت فشاری که میاری دلم درد میگیره. ماشالله زورت زیاده. بابا که بعد ازظهر اومد خونه بیهوش خوابید تا ساعت 11 اونم بخاطر نماز تونستم بیدارش کنم!!چند روزیه چهار پنج ساعت بیشتر نمی خوابه. خلاصه تا نمازو خوند و بردمش تو اتاقتو شروع کردیم به طراحی. تقریبا تمام تجهیزات اتاقتو دو سه بار جابجا کرد!! وسطش به پایین زنگ زدیم و مادری و پدربزرگ هم اومدن. خلاصه جانمایی را نهایی کردیم. و وسایل تو ویترینتو اوردیم.ولی هنوز تو چیدنش تصمیم نگرفتیم. یک طرف کمدت رنگش رفته قراره بیان عوض کنن. لباسات هنوز تو کمد بابایی. البته کمدی که برای باباییت بود و تو گرفتی. الان ساعت 2:43 نیمه شبه و تو هنوز بیداری! الهی الهی مادر.