امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

امیرحسین

دَ دَ

این روزها پسرک ما انقدر پر تحرک و پر جنب و جوش شده که ما به هیچ کاری نمیرسیم. من جمله وبلاگ نویسی! یکی از کارهایی که از اوایل دهه محرم شروع کرده دستگیریه!! اولین بار هم با مادری(مادربزرگش). به این صورت که میاد دستمون میگیره و می بره اونجایی که می خواد. حالا کاری نداره ما خوابیم. نشستیم یا مشغول کاری هستیم. اگر مقاومت کنیم و نریم دعوامون میکنه و به زبون خودش یه چیزایی میگه. اگر بازم نریم میا لباسمونو میکشه یا میره از پشتمون هل میده. خلاصه هیچ جوری منصرف نمیشه. یعنی تا حالا نشده. خیلی وقتها مارو میبره سر اسباب بازی هاش و میشونونه تا باهاش بازی کنیم. بعصی وقتها میبره دم در میگه "دَ دَ". بعضی وقتها هم مار و میبره و وسط راه ولمون میکنه و میره د...
28 آذر 1392

نه

یکی از واژگانی که امیرحسین بسیار به جا استفاده میکنه "نه" است. البته "ه" آخرش را غلیظ میگه. ما: امیرحسین غذا میخوری؟ امیرحسین:نه ما: امیرحسین بریم دَ دَ؟ امیرحسین:نه ما:امیرحسین بریم بخوابیم؟ امیرحسین:نه ما: امیرحسین دیگه نمی خوابی؟ امیرحسین:نه ما: امیرحسین بریم پوشکتو عوض کنیم؟ امیرحسین:نه ما: یه بوس میدی؟ امیرحسین:نه و اگر بخواد تاکید کنه میگه: نَ نَ نَ نَ
28 آذر 1392

نماز امیرحسین

این روزها برای امیرحسین کنار جانماز خودمان جانماز پهن میکنیم. امیرحسین هم مهر دست ما می بینه از ما میگره میذاره روی زمین و سجده میره! ما معمولا موقع نماز مهر را تو دستمون میگیریم تا امیرحسین شکارشون نکنه! اگر هم گاهی یادمون بره امیرحسین میاد و مهر را میده دستمون! انگار به نظرش بخشی از اداب نمازه. موقع تشهد وقتی میاد و میبینه مهر جلوی باباش نیست میره دستهای باباشو بلند میکنه و زیرشو نگاه میکنه که مهر هست یا نه! موقع ذکر گفتن هم تسبیح را میگیره دستشو مثل آدمی که داره ذکر یواش میگه زیر لب یه چیزهایی میگه. این کار را از مادری(مامان بزرگش) یاد گرفته. ...
14 آذر 1392

بچه شیعه

یک شب امیرحسین توی اتاق کار باباش بود و باهم سر لپ تاپ کل کل داشتن!! بابایی برای امیرحسین آهنگ بچه شیعه را میذاره. امیرحسین تا شعر را میشنوه شروع میکنه به سینه زدن!! از اون به بعد هم هی میره تواتاق بابا یه چیزایی بلند میگه و سینه زنان میره سراغ لپتاپ. و هی اِه اِه میکنه و لپ تاپ را نشون میده! یعنی برام بچه شیعه بذار!! وقتی هم میذاره کلی ذوق میکنه و یه لبخند رضایت میزنه و سینه میزنه! لینک بچه شیعه: http://www.aparat.com/v/YO748 عکس امیرحسین در حال سینه زدن: ...
8 آذر 1392

دادشی

امروز آخرین روز مراسم عزاداری در خانه مادری بود. این روزها امیرحسین و زهرا حسابی جفتشان باهم جور شده است. در اتاق کوچکیه با هم دوتایی بازی میکنن. امیرحسین که صدای زهرا را میشنوه مثل فرفره میدوه به سمتش. زهرا هم دنبال امیرحسین چهار دست و پا میره!اگر شبی زهرا کوچولو نیاد جلسه امیرحسین تو اتاق بند نمیشه و میره وسط خانومها هی راه میره و شیطونی میکنه. امشب عمه بابا، زهرا را بغل گرفته بود. امیرحسین تا میبینه زهرا بغل عمه است شاکی میشه میره و زهرا را می کشه تا ببرش بغل پدر بزرگ و زهرا را که به میره بغل پدربزرگ خیالش راحت میشه و میره دنبال کارش! این کار سه بار تکرار شده و هر سه بار امیرحسین به عمه میفهمونه که باید زهرا را باید بده بغل پدر بزرگ. ظا...
7 آذر 1392

مقتل...

این روزها شده ای اسباب سفر دلمان به کربلا. آره خودت را میگویم. سرباز کوچولوی آقا! امیرحسین جان. میدانم که تا مثل ما پدر و مادر نشوی نمی دانی از چه میگویم. بگویم برایت پسرجان! بدان تا پدر نشوی ندانی در کربلا چه گذشته است. و این را پدرم هم به من میگوید! چون او میداند ثمره یک عمر یعنی چه! علی اکبر را میگویم که ثمره یک عمر پدر بود. همینش کافی است برای سوختن! ما همین ها را که می فهمیم میسوزیم،حالا بماندش شبهاهتش به پیامبر و... . و تو سرباز کوچک خانه ما این روزها شده ای مقتل سردارت! ما امسال مقتل نخواندیم-این را امشب مامانت میگفت- چون تو هستی! ظهر عاشوراست! با من آمده ای آشپزخانه مسجد. هر کسی میرسد حسابی تحویلت میگیرد. با اینکه زیر دست و پایی و ...
24 آبان 1392

خجالت

رویم نمی شود بیایم و از شیرینکاری های پسرم بنویسم! راستش خجالت می کشم اول محرم باشد و بیایم از کارهای با مزه و شیرینی هایش بنویسم! رویم نمیشود از دل آقا خودمان که الان در فشار و غصه فرزندان کوچک و بزرگ آل الله است. رویم نمیشود از دلهای زنان بی دفاع و مظلوم، دردانه های پسر رسول خدا که با شنیدن کلمه استرجاء پدر و امامشان بند دلشان پاره شود. فرزندان امام ما در رنج و محنت یک سفر طولانی در آستانه دهان کفتاران بی شرم در صحرایی سوزان، بدون آب، تشنه، خسته و غریب. آنوقت پسر من در خانه، روی زانوها من نشسته "مامان" میگوید، می خندد! چطور بنویسم پسرم این روزها پسرم در خانه دنبال من میگردد و بابا بابا میکند، در حالیکه دردانه های حسین(ع) نگاه های آخر را ...
13 آبان 1392

راه حلی برای نی نی کم وزن و بد غذا

یک مادری در مشهد نگران کم خوراک و کم وزن بودن بچش بود. از دکترش هم نتیجه ای نگرفته بود و تصمیم گرفت دکترشو عوض کنه... دکتر جدید دستور جدیدی به این مادر داد و این مادر هم بعد از مدتی اون رو اجرا کرد و نتیجه گرفت. یک مادری در تهران همین نگرانی رو داشت اما راه حلی براش نداشت... از دکتر هم نتیجه نگرفت. ابدا" هم فکر استفاده از داروهای افزایش دهنده اشتها رو نمی کرد...  مادر مشهدی هر روز راضی تر و مادر تهرانی هر روز نگران تر... نمونه مادر مشهدی شاید کم باشه ولی نمونه مادر تهرانی خیلی زیاده... یکیش هم من بودم! تا اینکه خیلی اتفاقی  اینجا  رو پیدا کردم! دستور دکتری که نمیشناختم رو  از مادری که بازم نمیشناختم گرفتم اجراکردم و نتیجه گرفتم. خیلی ا...
11 آبان 1392

عیدالله الاکبر

این عید بزرگ را بر بزرگ سادات عالم حضرت حجت بن الحسن علیه السلام و تمام عدالتخواهان جهان تبریک میگوییم.   فرازی از خطبه غدیر: مَعاشِرَالنّاسِ، النُّورُ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ مَسْلوکٌ فِی ثُمَّ فی عَلِی بْنِ أَبی طالِبٍ، ثُمَّ فِی النَّسْلِ مِنْهُ إِلَی الْقائِمِ الْمَهْدِی الَّذی یَأْخُذُ بِحَقِّ الله وَ بِکُلِّ حَقّ هُوَ لَنا، لاَِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَی الْمُقَصِّرینَ وَالْمعُانِدینَ وَالُْمخالِفینَ وَالْخائِنینَ وَالْآثِمینَ وَالّظَالِمینَ وَالْغاصِبینَ مِنْ جَمیعِ الْعالَمینَ. مردمان! نور از سوی خداوند عزّوجل در جان من، سپس در جان علی بن ابی طالب، آن گاه در نسل او تا قائم مهدی - که حق خدا و م...
2 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد