دادشی
امروز آخرین روز مراسم عزاداری در خانه مادری بود. این روزها امیرحسین و زهرا حسابی جفتشان باهم جور شده است. در اتاق کوچکیه با هم دوتایی بازی میکنن. امیرحسین که صدای زهرا را میشنوه مثل فرفره میدوه به سمتش. زهرا هم دنبال امیرحسین چهار دست و پا میره!اگر شبی زهرا کوچولو نیاد جلسه امیرحسین تو اتاق بند نمیشه و میره وسط خانومها هی راه میره و شیطونی میکنه.
امشب عمه بابا، زهرا را بغل گرفته بود. امیرحسین تا میبینه زهرا بغل عمه است شاکی میشه میره و زهرا را می کشه تا ببرش بغل پدر بزرگ و زهرا را که به میره بغل پدربزرگ خیالش راحت میشه و میره دنبال کارش! این کار سه بار تکرار شده و هر سه بار امیرحسین به عمه میفهمونه که باید زهرا را باید بده بغل پدر بزرگ. ظاهرا امیرحسین خیلی هوای زهرا را داره وترجیح میده زهرا بغل کسایی که کمتر میشناسشون نره!!
ضمنا جمعه گذشته بالاخره موهای امیرحسین را اصلاح کردیم!!