دَ دَ
این روزها پسرک ما انقدر پر تحرک و پر جنب و جوش شده که ما به هیچ کاری نمیرسیم. من جمله وبلاگ نویسی!
یکی از کارهایی که از اوایل دهه محرم شروع کرده دستگیریه!! اولین بار هم با مادری(مادربزرگش). به این صورت که میاد دستمون میگیره و می بره اونجایی که می خواد. حالا کاری نداره ما خوابیم. نشستیم یا مشغول کاری هستیم. اگر مقاومت کنیم و نریم دعوامون میکنه و به زبون خودش یه چیزایی میگه. اگر بازم نریم میا لباسمونو میکشه یا میره از پشتمون هل میده. خلاصه هیچ جوری منصرف نمیشه. یعنی تا حالا نشده. خیلی وقتها مارو میبره سر اسباب بازی هاش و میشونونه تا باهاش بازی کنیم. بعصی وقتها میبره دم در میگه "دَ دَ". بعضی وقتها هم مار و میبره و وسط راه ولمون میکنه و میره دنبال کارش!!
ی
عکس برای پیش از محرم
یکی از چیزهایی که خیلی روش غیرت و تعصب داره و با هیچ کس سرش شوخی نداره "دَ دَ" هست. از قبل از یکسالگی اینطور بود و الان خیلی شدید شده. کافیه یکبار از دهان ما بیرون بیاد "دَ دَ" یه هر کلمه ای که به هر صورتی به اون مربوط باشه. امیرحسین مثل ماشین کوکی تن تن پشت سر هم میگه "دَ دَ" میره و میاد و زول میزنه تو چشمامونو تکرار می کنه.اونقدر میگه میگه انتها نداره. میره از توی اتاق شلوار باباشو میاره میگه "دَ دَ". همین کارو با لباسهاب پدر بزرگ هم میکنه. دقیقا هم میدنه کدوم لباس برای برای بیورن رفتنه. مثلا باباش دوتا شلوار داره که یکی را کمتر استفاده میکنه. تا حالا نشده امیرحسین اشتباه کنه و اونو بیاعره. کافیه لباس یکی شبیه به لباس بیرون باشه بازم امیرحسین بهش گیر میده. از همه جالب تر صبح هاست. تقریبا میدونه باباش کی میره بیرون. با اینکه غرق خوابه و باباش اروم داره کارهاشو میکنه تا بره امیرحسین تو خواب صدا میزنه"بابا! دَ دَ".گاهی پیش اومده من غرق خوابم و اصلا متوجه رفتن باباش نمیشم اما امیرحسین تندی بیدار میشه و از تخت پایین میاد و میدوه و باباشو گیر میندازه. بابایی هم مجبور میشه لباس تن امیرحسین بکنه و تا دم در ببرش. و دوباره بیارش بالا. تا حالا چند بار دیرش شده. بعضی صبحها که امیرحسین خواب می مونه و باباش میره، وقتی از خواب پامیشه "بابا بابا"گویان تمام اتاق ها و حتی دستشویی را دنبال باباش میگرده!
خلاصه حاضره برای دَ دَ از همه رد بشه. یه دفعه تو تابستون با پدربزرگ بودن که عمه کتی بابا را تو خیابون دیدن. عمه کتی کلی قربون صدقه امیرحسین میرفته وا میرحسین هم عمه را میزده و هل میداده و میگفته دَ دَ.(یعنی برو کنار ما داریم میریم دَ دَ). شب بابایی ازش میپرسه امیرحسین چرا عمه کتی را زدی؟ امیرحسین هم زول میزنه تو چمش و با تاکید و صدای بلند میگه:"دَ دَ"