قطره چشم
چشمانت غی مبکند. اورجینال از همان اول. دکترت قطره داده است. شبها مامان که دل ندارد بریزد. یا تو خوابی و چشمانت بسته یا بابایی خوابش برده. زحمتش با مادری است. با ناراحتی از بابا می پرسد چند شب دیگر باید بریزیم. مادری دلش کباب می شود. می گوید قطره ریختن از ختنه اش برای مادری سخت تر است. چشمانات را تنگ می کنی وقتی قطره می رود روی چشمت. بعد چشمانت سرخ می شود. اما آخ هم نمی گویی. گریه هم نمی کنی! مظلومیتت دل مادری را کباب کرده است. مادری اینها را می گوید. غم قیافه اش مشهود است. الحمدلله غی نمیکنی. فعلا لازم نیست دیگر بریزیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی