امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

امیرحسین

شادی بزرگ

1391/8/9 22:05
نویسنده : مامان و بابا
614 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزیست شکم همایونی(!) یک وعده بیشتر کار نمی کنند. آنهم بین ساعت 11 تا 12 شب.

صبح داشتم میرفتم سر کار. مامان گفت جوجو(امیرحسین) دیشب کارخرابی نکرده! نگران گفتم پس امروز دیگر ببریدش دکتر.

سر کار بودم مامان پیامک زد "سلام. جوجو {...}کرد" {...}= همان کار خرابیه عامیانه!

انگار دنیا را به من دادم. خوشحال شدم. دنیای مارا ببین چه کوچک شده قد امیرحسین که با این چیزها کلی خوشحال میشویم.

نعمت همین است که توی روزگاری که کلی افراد افسرده اند و حال لبخند و کیف کردن را ندارند تو با آرغ پسرت خستگیت در میرود و با {...} دنیا را بهت میدهند!خدایا شکرت.^inf

پ ن:باید یه جوری نشون بدم معلم دیفرانسیلم دیگه!!(بی جنبه) ^inf همان توان بی نهایت است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان تسنیم سادات
9 آبان 91 22:08
پروردگارا سپاس تو را که امیر حسین ناز ما .... امروز {....} کرد و جمعی از نگرانی در آمدند و پدر و مادرش در این ترافیک مجبور نشدند گل پسر ما را به دکتر ببرند و بدین وسیله یک ماشین از ماشینهای خیابونهای شلوغ تهران کم شد
ما (من و گاهی بابا)
9 آبان 91 23:31
چقدر زندگی می تونه شاد باشه ؟! فقط با کمی {...}
ما (من و گاهی بابا)
9 آبان 91 23:32
راستی ، فال ما چی شد ؟

دنیا خیلی کوچیکه! یه ساعت پیش واستون فال گرفتم، اما گفتم بی خیال نمیخواد بذارم: اون غزل معروف اومد:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد...
علامه كوچولو
10 آبان 91 7:44
خدايا شكرت^inf ديدين ماهم رياضيمون خوبه ولي خداييش دنياي كوچيك كودكانه مون خيلي خيلي ارزشمندند من كه با هيچي عوضش نميكنم
مامان تسنیم سادات
10 آبان 91 9:06
یک پیام خصوصی گذاشتم مادری ....
مامان تسنیم
10 آبان 91 20:51
بچه ها کلا دنیای ما را عوض میکنن بهمون یاد میدن چقدر خوب میشه با چیزهای کوچیک شاد شد و خندید...
پدر بزرگ
11 آبان 91 10:02
ظریفی میگفت بچه ها وقتی بدنیا میایند تکه ای از دل والدین را کنده و فرار میکنند که تا زند ه ای دنبال او میدودی تا تکه دل ربوده شده ات را پس بگیری ولی هرگز نمی توانی (البته من تازه فهمیدم اگر فرزند قسمتی از دلم را در جوا نیم کند و با خود برد باقیمانده اش را نیز فرزندش در میانسالی ام ربود و گریخت )
مامان اميرحسين
11 آبان 91 10:08
هه ههههههههه جالب بود
مامان اميرحسين
14 آبان 91 16:39
سلام ميگم چه بابايزرگ مهلبوني داريا خاله قلم شيوايي داره اين كامنتش رو خيلي دوست داشتم خيلي قشنگ بود دلم نيومد هيچي نگم دستشون درد نكنه ميگم چرا تو وبلاگ خودشون ديگه هيچي نمينويسن حيفه با اين نوشته هاي قشنگ اگه جاي ديگه اي وبلاگ دارن به ما هم خبر بدين دوست دارم نوشته هاشونوبخونم
پدر بزرگ
15 آبان 91 0:32
راستش خیلی مطلب برای نوشتن دارم اما از وقتی امیر حسین امده یا با او مشغولم یا در ذهن بودنش را مرور میکنم و یا منتظر امدنش هستم لذا وقتی برای نگارش پیدا نمی کنم و علی الظاهر اگر عمری باقی باشد در اینده با شیرین تر شدن امیر حسین و امدن زهرای عزیز بیشتر هم مشغله خواهم داشت در خاتمه با تشکر فراوان از مامان بزرگوار امیر حسین تلاش خواهم کرد وبلاگ اندیشه های من را بروزرسانی کنم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد