امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

امیرحسین

بدون عنوان

1391/11/11 23:00
نویسنده : مامان و بابا
633 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اولین و آخرین امتحان بابایی تمام شد.  دو هفته جو سنگین و استرس به پایان اومد. دیگه از موقعی که بابا اومده گفتم امیرحسین تحویل شما! دیگه عوض کردن و سرگرم کردنت با باباست. اما اتفاقاتی که در آستانه پایان چهارماهگی در این ماه افتاده:

غلت خوردن: که البته پس از تشویقهای ما دوشنبه اتفاق افتاد و تو یک روز چهار بار غلت خوردی. من از ذوقم به بابا که سر کلاس هم بود زنگ زدم و گفتم! البته دیگه خیلی تمایلی به غلت زدن نشان ندادی! خیلی عجله ای نداری! ما هم خیلی عجله نداریم با چهار دست و پا رفتنت خونه را به هم بزنی!

پوف کردن: با دهنت صدا در میاری و آب دهنشو پوف میکنه. بعضی وقتها تند تند و پشت سر هم اینکارو میکنی. معلومه خیلی کیف میکنی.

خوردن: هرچی به محدوده سینه ات نزدیک بشه دستهات به سرعت به سمتش میاد و بعدش هم توی دهانت.

آواز خواندن هنگام شیر خوردن.

موقع شیر خوردن اینقدر تکون میخوری منم باهات موقعیتم را تنظیم میکنم. کشتی می گیریم.

چند عکسش در ادامه مطلب...

با لباس راحتی! در حال پوف کردن!(عکس را به اصرار بابا گذاشتیم. عاشق این عرقگیر پوشیدنته!)

دومین غلت. البته توی سه تای دیگر دستت زیرت نموند!

این کاپشن را هم پدربزرگ و مادری سالها قبل از کربلا اوردن. یکی دخترونه یکی پسرونه. هنوز اندازت نیست. منتهی با تا زدن آستینهات اندازت شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان تسنیم سادات
11 بهمن 91 23:39
آخ جیــــــــــــــــــــــــــــگر .... هلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو... نخودچــــــــــــــــــــــــــــــــی .... پوف میگم مامانی حالا شما دوهفته برید مرخصــــــــــــــــــــــــــــــی ...
زهرا عسلی
11 بهمن 91 23:45
امیر حسین جونم امروز اومدم ولی بازم پدر بزرگ یادش رفت عیدی منوبده راستی چه عکسای خوشدلی


منم به پدلبزلگ گفتم! ولی بازم یادش رفت!!
مادری امیر حسین
12 بهمن 91 0:08
سلام به همه خاله جونیای مهربون ونینی های گلشون ممنون از احوالپرسی ومحبت ونمره بیستتون به وبلاگ همتون سر میزنم با خوشیاتون خوشحال با نا خوشیاتون ناراحت : میشم اول ماه که مشهد بودم همه تونو دعا کردم ان شاالله که به اجابت برسد دوستتون دارم همیشه سلامت و خنده مهمان لبانتان باشد
فاطمه مامان زهرا مسافر کربلا
12 بهمن 91 1:08
بخورم پسرمو
مامان تسنیم
12 بهمن 91 1:44
آفرین به گل پسر
مامانی اگه بدونی چه کیفی میده در عرض 5دقیقه کل خونه را بهم
بریزه ;-)
پسرمون را تشویق کن که منتظر بازیگوشی هاش هستیم
ما هم اون عکس اولی را دوست داشتیم


دوستان به جای ما! ما فعلا هوس کیف کردن نداریم!!!
فاطمه (مامان محمدسجاد)
12 بهمن 91 10:30
وای خدای من چه تیپ مردونه ای با اون لباس راحتی.
علامه کوچولو
12 بهمن 91 13:27
سلام
اجازه خانوم ما هم عاشق عرق گیرش شدیم شما که جای خود دارید دیگه
جووووووون من حتما به نیابت منم ببوسش
دوباره نیت کن
حالاااااااااااا محکم.....
تقبل الله


انجام شد. جیغ امیرحسین بالا رفت!!!
مامان علیرضا
12 بهمن 91 14:55
سلام
امتحانات همسر من هم بعد از تقریبا دو هفته به پایان رسید اما چه سود؟!
از پریروز همزمان با بدرقه کردن امتحان و درس و ... به استقبال سرماخوردگی رفتند، باز خدا پدر امتحانات را بیامرزه که در آن ایام میتوانست کمی این بچه را نگه داره اما حالا ماسک زنان در حال فرار از من و این بچه است که یک وقت ما سرما نخوریم و حال ما همچنان در قوطی است

درباز کن بیارم بازش کنی؟! بابایی ما هم یه تریپ سرماخوردگی اومد منتهی به کمک ویتامین سی و پرتقال لیمو به خیر گذشت!

ترمه
12 بهمن 91 15:28
چـــــــــــــــــــــــــــــــه قدر ناز شده آدم می خواد بخوردش خدا حفظش کنه ایشالله
مامان امیر حسین
12 بهمن 91 15:39
هلوی خاله پووفففففففففف
مامان میثم وفاطمه
12 بهمن 91 16:12
قربون خودشو عرق گیرش قربون پوف کردنش عاشقتم پسر


ممنون مامان گل
آسمان
12 بهمن 91 17:37
وای خدا عرق گیرشو عزیزمممم مامان جونش خصوصی دارین گلم؛
سمیرا مامان اهورا
12 بهمن 91 19:27
وااااااااااااااااااااای ماشاا... هززززززززززززززززززززززززززار ماشاا... چقد ناز شدی تو پسر کوچولو هر دفه به وبلاگت سر میزنم اما با این چندتا عکس خیلی بیشتر مشخصه بزرگ شدنت خوشگل من امیرحسین جیگری،خیلی خاله مهربون و دوست داشتنی داری دقیقا صحبتهاش عین خاله اهوراس البته یه سری خالش اومد بوسش کنه خوشبختانه یا متاسفانه تو دهنش یه کوچولو آورد بالا ههههههههه مامانی عکس اولی که بابایی گفته بذار خیلی خیلی نازه واقعا یه اسپند میخواد این شازده کوچولوی ما
آسمان
13 بهمن 91 0:56
بسیار ممنون از راهنمایی خوب وکاربردیتون


قابلی نداشت خواهر... انشالله زودتر به سلامت نی نی گلت دنیا میاد!
دخترآریایی(من مینویسم تا تو بخندی)
14 بهمن 91 0:54
عزیز دلمممم
زنده باشه
من هر روز میا ایجا به عشق عکساش.اگه میشه عکس بیشتر بذارید از گل پسری لطفن


چشم!
زهرا (✿◠‿◠)
14 بهمن 91 8:59
آی اون لب و لوچه ی آویزون خوردن دارهههههههه!
خوردنـــــــــــــــی!
ماشاللا.....هزار ماشاللا...
لا حول و لا قوه الا بالله...
فک کنم من هر وخ اومدم اینجا یه تریپ پسرتون و قورت دادم از خوشمزگی و رفتــــم!!!!


نوش جونت! راستی ماهم میایما!منتهی نمیرسیم نظر بذاریم!
زهرا (✿◠‿◠)
14 بهمن 91 9:00
مگه زیر پوش توو اون سایز هم هســـــت؟؟؟؟ چه جالب!
فاطمه مامان محمدسجاد
15 بهمن 91 8:38
ا ببخشید حدسم اشتباه بود. از دیشب کلی خوشحال بودم که حدس به این مهمی زدم. به هر حال ما هم شیفته این مادری مهربون امیرحسین شدیم به شدت.
فاطمه مامان محمدسجاد
15 بهمن 91 8:43
الان نظرات وبلاگ خودمو دیدم. پس بازم خوشحال باشم گه حدسم درست بوده. سلام مارو خدمت ایشان برسانید و بفرمایید که مشتاقانه منتظر نظرات زیباشون هستیم. برامون خیلی دعا کنن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد