امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

امیرحسین

دعای والدین

می گویند دعای والدین در حق اولادشان مستجاب میشود. پس دعا میکنمت تا همیشه در راه حسین علیه السلام باشی و بمانی... یا زهرا! به تو میسپارمش، سرباز کوچکت را. یادش بخیر.پارسال چنین روزی بابا رفته بود میدان فاطمی عزاداری و من و پسرکم که توی دلم بود باهم در خانه بودیم. ...
25 فروردين 1392

فاطمیه...

و دوباره شروع شد قصه بی وفایی امت... قصه پر غصه فاطمیه. قصه فتح الفتوح شیطان! فتح خانه زهرا(س)... شکستن حرمت اهل بیت. شیطان به عهدی که با خدا بسته بود وفا کرد.گمراه کردن امت. اما این امت به عهد خود وفا نکرد. باز گلی به گوشه جمال آن ابلیس که سر حرفش بود. شما از چه جنسی بودید که سر حرفتان سه ماه هم دوام نیاوردید! صدای قهقه های شیطان از بیراه رفتن امت پیامبر هنوز بالاست... و ما منتظرانیم برای روز فتح اکبر. فاطمیه در خانه ما هم شروع شد. از لباس مشکی پدر بزرگ و مادری. اما دیشب پرچم هییت هم بالا رفت و از امروز صبح با همت مادری و زحمات پدربزرگ ذکر خانم فاطمه زهرا یک هفته ای هر صبح در خانه ما برقرار است. اما اولین مهمان این سفره کسی نبود جز پسر...
20 فروردين 1392

یک دیو سفید پای در بند...و امیرحسین!

و ما برگشتیم البته دو روزی میشه و اونقدر کار داشتیم بشور و بساب و... که نتونستیم به روز کنیم! در هفت روز اول نوروز یک نفر هم نیومد خونمون عید دیدنی!!  و البته ماهم چون پسرکمون به علت حساسیت پوشک نمی کردیم خونه کسی نرفتیم!هفته دوم هم ما نبودیم! امروز عموی مامان اومد خونمون و اولین مهمونمون بود. من چون اساسا چیزهای بزرگ را دوست دارم به خاطر همین از پسرم  در نزدیکی قله دماوند عکس گرفتم! شکوفه گیلاس پیدا نکردم! و البته سفره هفت سین هم ننداخیتم! و البته سیزده به در هم بیرون نرفتیم! که عکس بندازیم!(هر کدوم به دلیلی که بعدا می نویسم) همیشه قله دماوند را می بینم یاد شعر ملک الشعرای بهار می افتم!( یه حس نوستالژیی داره!) عکس: جاده هر...
16 فروردين 1392

رستورانک امیرحسین!

منوی غذای تکمیلی امیرحسین! از ابتدای شش ماهگی فرنی با ارد برنج! اولش با شیر مادر بعدشم که دکتر گفت شیرتو حرارت نده با شیر پاستوریزه! هنوزم ادامه داره! حریره بادام هم تا قبل از حساسیتش بهش می دادم. از روز اول سال سوپ حاوی عصاره گوشت و آرد برنج و با هویج روز دوم سال خود گوشت را هم اضافه کردم و میکس کردم با هویج روز چهارم سال گوشت و هویج و سیب زمینی میکس دوباره حریره بادام را شروع کردیم. یواش یواش باید سبزیجات دیگه را هم اضافه کنیم. آبخوردن جوشیده هم هر روز سرو میشود. امیرحسین از اینکه گوشت تو دهنش بیاد خوشش نمیاد و تف می کنه بیرون!
5 فروردين 1392

سال خود را چگونه نو کردیم.

امسال سال تحویل متفاوت از سالهای قبل بود. یکی از تفاوتهاش حضور دوتا نی نی دوست داشتنی تو خانواده بود. امیرحسین و دختر عمه اش زهرا. ازصبح روز آخر اسفند با همسرم مشغول تمیز کردن منزل و ریخت پاش هاش بودیم. تصمیم گرفتیم سفره امیرحسین را جمع کنیم و تخت پارکشو بیاریم توی پذیرایی.  خلاصه تا آخرین لحظات تحویل سال مشغول بشور و بساب بودیم. البته من وسطش با مادری رفتیم بازار تره بار دم منزلمونو یه سری به دست فروش ها زدیم. به خاطر مریضی عمه همه پژمرده و دل مرده بودیم. خصوصا که گفته بودن اگر خوب نشه باید بستری بشه. خلاصه اونقدر فکرامون مشغول بود و کارهامون قاطی پاتی شده بود که اصلا نرسیدیم سفره هفت سین بندازیم. نه ما نه مادری اینها! شوهر عمه رفته ...
4 فروردين 1392

یک جوجوی دوست داشتنی

امشب تخت پارک امیرحسین را آوردیم توی پذیرایی و سفره و بساطی که زیرش پهن بود را جمع کردیم. امروز همه در خانه مشغول کار و سازندگی بودیم. پسرم خیلی هوامونو داشت و زیاد نق نزد. با این لباسهای زردش خیلی بامزه شده مثل جوجه ها شده! بچه ام با دست راستش اجازه میگیره. این کارو جدیدا یاد گرفته! واژه ای که خیلی میگه :ما ما  خیلی با نمک میگه. به علاوه صداهایی که از خودش در میاره این چند روز که کمتر بغلش می کنیم علی رغم میل باطنیم از سی دی های بی بی انیشتن زیاد تر استفاده می کنم. امیرحسین محو تماشاش میشه و میریم بالا سرش یا صداش می کنیم اصلا محل نمیذاره. دیگه خیلی مرارم بذاره یه نگاهمون می کنه و بعد دوباره تی وی را نگاه میکنه. جالبه به برنام...
30 اسفند 1391

و باز حساسیت...

و ما همچنان با این حساسیت امیرحسین به پوشک دست به گریبانیم.   یک روز و نیم(5شنبه و جمعه) امیرحسین را پوشک نکردیم و تن تن لباسهاش خیس میشد و ما هم تن تن میشستیم و روی بخاری خشک می کردیم. بهتر شد و با خیال راحت دوباره شنبه پوشکش کردیم منتهی یه مارک دیگه. اما این اوضاع خیلی پایدار نبود و فرداش همسرم زنگ زد و گفت دوباره پاها و پشت امیرحسین جوش های قرمز زده و ملتهبه. با دکترش تماس گرفتیم و گفت دوباره همون کارها را انجام بدین و اگر خوب نشد برین متخصص پوست. سریع از دانشگاه رفتم خونه مادربزرگ امیرحسین و مامانشو بردیم خونمون. حال هر دومون حسابی گرفته بود. و دوباره پسر را پوشک نکردیم. نگران بودیم حساسیت غذایی هم باشه. از یکی از دوستان شماره متخص...
28 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد