امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

امیرحسین

لباسی مسلی!

این لباسا رو از سال اول ازداواج جاهای مختلف که رفته بودیم واست خریدیم. بعضیاشم مامان بزرگات واست سوغاتی اوردن.یه سری صولتیم داری که اگه بذارم یا تنت کنم همه میگن مگه دخمله! این عکسارو بابایی واسط گرفته و درستش کرده. دستش درد نکنه!   ...
18 تير 1391

امیر حسین میزنه رو دست باباش (یه خاطره از بابایی)

وقتی داشتم نظرات را می خوندم جمله دست بالای دست مادرجونیت تو یکی از پست ها منو یاد یک خاطره انداخت.خاطره ای که خودم یادم نیست ولی دیگران برام تعریف کردن! بابایی یه عمه نازنین داره که بهش میگه کتی.بنده خدا اسم شناسنمش یه چیزه، فامیل یچی دیگه صداش میکنن و بابایتم بهش میگه کتی!وقتی بابایی به دنیا میاد عمه بچه مدسه ای بوده. خلاصه چشمت روز بد نبینه یه دفعه بابایی که طفلی مثل تو بیش نبوده میره سراغ دفترای عمه و حدس بزن! اونارو می خونه؟ نوچ! اونارو پاره می کنه؟نوچ! میره روی اونا و اونا رو کثیف(از اون کثیف بدا) می کنه!بیچاره عمه کتی هم که هیچکاری از دستش برنمیوده میشنه و زار زار گریه می کنه!فکر کنم آخرشم دفتراشو واسش آب می کشن. ...
18 تير 1391

اولین هوس مامانجونی:چاقاله بادوم

سلام پسر بابا. امروز از مامان جونت پرسیدم گفته پسل خوبی بودی واسه همین بابایی واست جایزه چاقاله بادوم خرید.البته راستشو بخوای مامان جونیت خیلی چاقاله دوست داره و چند دفعه هم هوس افتاده بود.واسه همین بابایی امروز از میدون انقلاب که میومد واسش خرید. مامان جومنی کلی خوشحال شد در یه چشم به هم زدن همشو خورد. نوش جونتون! مطمئنم تو هم تاحالا چاقاله نخورده بودی. البته فکر کنم الان عصاره اش بهت رسیده. ایشالله اومدی واست میخرم بخوری شاد شی!   الان دوباره خاله جونت میاد میگه دهن بچه رو آب نندازین! ...
18 تير 1391

اولین کلاس قران امیرحسین خان

امروز شما اولین جلسه کلاس قرانتو رفتی. مامان جونی بعد از یه ماه رفت کلاس و شمارو هم باخودش برد.آخه می دونی مامانجونی حدود یه ساله که میره کلاس قران و حدود 11جز قرانو حفظ شده. ماشالله خیلی پشتکار داره. ایشالله شما هم که اومدی باهم دیگه بقیه قرانم حفظ می کنین.     ...
18 تير 1391

بابا بزرگ وبلاگ نویس میشه!

پریروز بابایی بزرگ گفت نمیشه که امیرحسین خان وبلاگ داشته باشه و من نداشته باشم که... واسه همینم بابایی رفتو واسه بابابزرگ یه وبلاگ درست کرد. اسمشم می ذارم تو وبلاگای دوستان امیرحسین خان   ...
18 تير 1391

اولین تصاویر از لبایهای گل پسری

دیشب که داشتم سبد رختو واسه مامانیت میبردم اتاق کوچیکه چشمم به کمد افتاد و یاد لباسایی که قبلنا واسه امیر حسین خریده بودیم افتادم. اینم عکسش:   البته الان زیپ شده است. به زودی extact می کنیم عکساشو می ندازیم مامانجونی تا فهمید شما قراره بیای رفت همشو اورد و ریخت دوره خوشو هی نیگاشون می کرد! ...
18 تير 1391

بابایی و پلیسا

پسر گلم امروز بابایی مثل هر روز کلی کار کرده! کلا پسرم بابایی ها همه کلی کار می کنن تا قندعسلاشون شاد باشن. امروز رفتم یه جا که پر پلیس بود. از اونایی که لباس و درجه و کلاهم داشتن. راستی تفنگم داشتنا!از اون بزرگا دوست داری!! کلی اونجا یادت بودم. گفتم جای امیر حسین خالیه.   پلیسا نیمذاشتن بابایی بیاد. آخه اونقدر باباییو می خوان که نگو. خلاصه با کلی تلاش رضایت دادن بابایی بره تا سه سال دیگه بقیه درسشو بخونه و دکتری بشه. البته نه دکتری که سرمامیخوری  پیششا! فکر کنم شما انو موقع 3 سالته. اون موقع بعد از اینکه دکتر شدم منم میرم پلیس میشم و از اون تفنگ راستیا میدن بهم. می دونم کلی خوشت میاد. مطلب تو پرانتز:(خوانند...
18 تير 1391

کباب فرد اعلا واسه گل پسری!

دیروز پدربزرگی کبابا رو واسه گل پسرش امیرحسین سیخ گرفت بعدشم رفت کلی تو خیابوناگشت واسه گل پسری ریحون بخره.آخه مامان جونی کباب با ریحون دوست داره. شبی هم منقل و ذغالو برقرار کرد و به به چه کبابایی درست کرد. دیشب همه دور هم جمع بودیم عمه،عمو محمدعلی،مادری و بابا و مامانجونی و پدر بزرگ. کلی کباب خوردیمو کیف کردیم. یاد بچگی خودم افتادم که به عمه ام می گفتم:"من کباب با ریحون خوردم قوی شدم بیا باهم کشتی بگیریم"دیشب هم امیر به عمه اش می گفت بیا با هم کشتی بگیریم!! پدربزرگ عزیز دست شما دردر نکنه!!  ایشاالله سلامت باشی عکسای کباب دیشب در ادامه مطلب گذاشتم.اگه فکر می کنی دلت میخواد یا هوس میکنی نری نیگا کنیا!! ...
18 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد