تشخیص راه درست تو تربیت/یه خاطره از بابایی
امروز بابایی یه یه اتفاق جالبو که واسش افتاده بود واسم تعریف کرد.گفت: یکی از شاگردام از صبح پاپی بود یه جلسه باهاش مشاوره داشته باشم. ساعت آخر قبل از رفتن به خونه سرم خلوتتر بود.اومد تو دفترم و گفت آقا ما یه مشکلی داریم. بابام نمی ذاره من روزه بگیرم!! میگه به درست نمی رسی بنابراین نمی تونی روزه بگیری. از اول ماه رمضون دعوا داریم دیشب دیگه جنگ شد. میگن روزی 2 ساعت مطالعه به درد نمیخوره!! جالب که خود خانواده اهل نماز روزه بودن. گفتم(بابایی): الان روزه ای؟ گفت: نه. ساعت کوک کرده بودم سحر پاشم. ساعتو از بالا سرم برداشتن!! برام جالب بود تواین وانفسای آدم باغیرت که تو این روزای گرم و بلند هم روزه بگیره هم مدرسه بیاد ی...